امروز بعد از 2ماه كه دادشم رو نديده بودم عكساش دستم رسيد خيلي دلم براش تنگ شده .ممكنه 5 يا 6 ماه ديگه بتونم خودشو ببينمش شايدم ديگه عكسي نده تا اونموقعه كه بياد . كارش طوريه كه 6 ماه نيست خونه البته اين اولين 6 ماه كه داره ميره واسه همين واسه ما سخته و خيلي طولاني مي گذره .
آخراي مرداد بود كه داشت به شهريور ماه نزديك ميشد و منو داداشي هر روز عصر مي رفتيم براش خريد مي كرديم برا 6ماه بايد لباس و چيزاي رو كه لازم بود براش آماده مي كرديم . خلاصه خريدا تموم شد و رسيد 2 شهريور از اونجايي كه طاقت دوريش و فك كردن به اينكه شايد 6 ماه نبينيمش نداشتيم همين بود كه ساعت 11:30 بود كه شروع كرديم به جمع كردن وسايلش و بستن چمدون خيلي غم انگيز بود آخه خيلي بهش وابسته شده بوديم اين اواخر همه مسافرتهايي رو كه رفته بوديم باهامون بود آخه قبلا هيچوقت باهمون نميومد اما همه جا با هم بوديم جز مسافرتاي خانوادگي و راه دور بقيه موارد با هم بوديم خيلي با هم دوست و رفيق بوديم . واسه همين خيلي سخت بود چمدونشو ببندم ، زمانيكه دانشگاه ميرفت راهش دور بود اما اينبار فرق ميكرد اخه ارتباطومن هم كمتر ميشد چون نه تلفن دم دستشون دارن نه اينترنت مگر اينكه جايي باشن كه بتونن از اين امكانات استفاده كنن . اينه كه ما بايد تا 5 يا 6 ماه ديگه صبر كنيم تا باز بياد و شايد به مدت 3 ماه باز پيشمون باشه . خيلي بعضي وقتا احساس تنهايي ميكنم و خيلي دلم براش تنگ شده هنوزم جاش تو خونه خاليه .....
اما امروز كه حالا بعد 2ماه دارم عكساشو مي بينم خوشحالم و دل تنگ تر .....
چقدر سخته زنده اي ولي زنده بودنت از صد بار مردن بدتر باشه.